تو مرا خوب میدانی ...

tlag va tlag.e chashe.to

khorshed.a vadi kardA

Avin.e Asmon.e me bAsh ... 

 

لابلای چشم هایت ،

خورشید را یافتم .

آبی ِ آسمانم باش ... 

 

پاپستی : قبل تر ها برایش نوشته بودم ... بداهه ... امان از این شوریدگی های زبان مادری ... 

اندراحوالات سرچیانی

یه وقتایی هست ... " ضمیر ناخودآگاه" یه بازی هایی با آدم می کنه ... پووووف ... 

قشنگ آچمز میشی میری توی خودت ... 

من... مثل همیشه ... به اضافه ی کمی لبخند ...

نمی دانم خوب است یا نه ... 

اینکه بی هوا ، ناگهانی دستخوش طوفان شوی ... بیاید و همه چیز را با خودش ببرد ... مثل همین نوشته ها ... مثل روزهایی که نوشتم ... 

زندگی همینطوری تمام میشود ... همه ی روزها می روند و در آخر تو می مانی و چند نقطه ی نورانی ، لابلای سیاهه های مبهمی که نمیدانی چیست و یادت نمی آید ... مثل همین بلاد ... که مدام پاک شد ... خواسته ... ناخواسته ... 

حرفی نیست ... 

زندگی همان است که بوده ... با جهش های بالا و سراشیبی های ملایم ... مثل همه ی آدم ها ، خانواده ها ... همه چیز سر جایش است ...